هروقت سنِ آدم ها را میشنوم اولین چیزی که در ذهنم عبور میکند این است که چقدر سرنوشت ها با هم متفاوت است،سریع با همسن و سالان خودشان مقایسه شان میکنم،اینکه هر کُدام مسیرهای متفاوتی را برای زندگی انتخاب کرده اند،اینکه طرز فکر و سَبکِ زندگیشان زمین تا آسمان باهم فرق میکند،حتی میزان تناسب تیپ و چهره هایشان با سنِ شناسنامه اشان،بعضی ها پیرتر و بعضی ها جوان تر،گاهی از وجود این همه تفاوت شگفت زده میشوم اما با این حال این تفاوت ها در کمالِ بی عدالتی زیبا و آرامش بخش هستند اینکه هرکسی منحصر به فرد است،هیچکس شبیه دیگری نیست حال خوبی را به من القا میکند،هرچند که هیچوقت به سن شناسنامه ای اعتقاد نداشتم،به نظرم باید برای روح آدم ها شناسنامه میساختند،آن وقت بهتر میتوانستیم با هم ارتباط برقرار کنیم!به این روزهایی که میگذرند هیچ حس خاصی ندارم اما به زودی احتمالا وضعیت بهتر میشود،خوب نه ! اما بهتر خواهد شد،وگرنه اتمُسفر همان اتمُسفر است،هنوز هم باید تحمل کنم،ولی شرایط خیلی قابل تحمل تر میشود وقتی با چیزهایی که از جنس خودت هستند دست و پنجه نرم کنی!شما نمیدانید اما هنوز هم به بالشت روی تختم تکیه میدهم و پاهایم را جمع میکنم توی دلم و بغض میکنم.هنوز هم بغض میکنم،احساس میکنم مقابل خودم کم آوردم،انگار که متعلق به جایی هستم که نباید باشم.انگار که به زور محکوم شده باشم و تلاش کنم نیمه ی پُر لیوان را ببینم،اینکه آدم نیمه ی پُرِ لیوان را ببیند قشنگ است،اما این که "تلاش کند" نیمه ی پُرِ لیوان را ببیند،نه!


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

signcompanyseoshiraz7.parsablog.com آموزش نوین درس عربی ، پایه هفتم خورشید را باور دارم حتی اگر نتابد ... مال | مجله خبری مال نیوز روزانه فارسی اولیا و مربیان شوراي دانش آموزي از هر دری سخنی